کد خبر: ۵۱۴۲
۰۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۵

آموزش زبان انگلیسی با گرامافون!

زمان ما خبری از شیوه‌های نوین آموزش نبود و من خودم گرامافون را به کلاس می‌بردم و برای بچه‌ها مکالمه زبان پخش می‌کردم تا تلفظشان خوب شود.

خانم زهره رحیمی دبیر بازنشسته زبان با آمادگی لازم برای گفتگو روبه روی ما می‌نشیند. در همان ابتدای گفتگو، می‌گوید: در کارم عاقبت بخیر شدم. این حس عاقبت بخیری، بارها و بارها برای او با دیدن بسیاری از شاگردان موفقش که احترام بسیاری هم برای دبیر زبان خود قائل هستند، به‌وجود می‌آید.

آنطور که خودش می‌گوید شب قبل با چندنفر از شاگردانش تماس گرفته و موضوع مصاحبه را درمیان گذاشته و از آن‌ها خواسته اگر خاطره‌ای به یاد دارند، تعریف کنند تا برای گفتگو آماده باشد.

این دبیر بازنشسته زبان همانقدر که شوخ‌طبع است و در تمام مصاحبه، لبخند از لبش گم نمی‌شود، همانقدر هم جدی است و همین رفتار، دلیل محبوبیت او بین شاگردانش بوده است.  حضور و آشنایی ما با خانم دبیر زبان، به دعوت یکی از شاگردان قدیمی‌اش صورت می‌گیرد.

خانم مریم رحیمی، نماینده بانوان شورای اجتماعی محله ارشاد که اتفاقا نام خانوادگی‌‌اش با دبیر زبانش یکسان است و همه در دوران هنرستان، خانم دبیر را عمه او تصور می‌کرده‌اند. دوستی بین آن‌ها پس از یک‌سال ارتباط شاگرد و معلمی در هنرستان، هنوز هم ادامه دارد.

متولد ۱۷ مرداد سال ۱۳۲۵ است و با خنده می‌گوید که ۷۰ سالگی‌اش را با دوستانش جشن گرفته است.پدرش مشهدی و مادرش اهل جماران و خودش هم متولد اسلام‌آباد غرب است. می‌گوید: «پدرم در کارخانه قند آبکوه متصدی شیمی قندساز بود و هر کارخانه‌ای را که قرار بود افتتاح کنند، از ایشان هم برای همکاری دعوت می‌کردند.

 

یکی از نخستین دانش‌آموختگان رشته ریاضی در مشهد

زمانی که برای زندگی به مشهد می‌آیند، وارد دبیرستان «ارض اقدس» در عیدگاه لشکر می‌شود. دبیرستانی که برای سال ششمی‌ها رشته ریاضی می‌آورد و خانم رحیمی نیز از نخستین دانش‌آموزانی است که این رشته را انتخاب می‌کند و دیپلم ریاضی‌اش را می‌گیرد.

ما ماجرای قوی‌بودن زبان انگلیسی‌اش چیست. دراین باره می‌گوید: برادرم به اروپا بسیار سفر می‌کرد و توریست‌ها نیز در تهران به منزل او رفت و آمد می‌کردند و من در همین رفت و آمد‌ها و گفتگو با توریست‌ها زبانم را تقویت کردم. به‌طوری که بعد‌ها در قوچان که ۱۸ سال زبان تدریس کردم و از تمام دبیران زبان بهتر صحبت می‌کردم.

این دبیر بازنشسته جزو نخستین دانش‌آموخته‌های رشته رادیولوژی در مشهد نیز هست که با مصاحبه وارد دانشگاه می‌شوند؛ نه کنکور. در این‌باره تعریف می‌کند: در روزنامه، آگهی استخدام رشته رادیولوژی را دیدم و برای مصاحبه به همین دانشکده پزشکی خیابان دانشگاه رفتم. از روی متنی انگلیسی خواندیم و بعد از مصاحبه پذیرفته شدیم.

اما ترم سوم است  که در رشته «تاریخ و ادبیات انگلیسی» هم در دانشگاه ادبیات فارسی سه‌راه ادبیات قبول می‌شود و مهم‌ترین چیزی که از این دانشگاه به یاد می‌آورد، حضور دکتر شریعتی است. می‌گوید: «اولین فرزندم را باردار بودم که در دانشگاه قبول شدم و سال بعد هم دومی را؛ بنابراین فرصت حضور در کلاس‌های آقای شریعتی را پیدا نمی‌کردم و فقط در حیاط ایشان را می‌دیدم.»

 

با گرامافون، زبان پخش می‌کردم

فوق دیپلم رادیولوژی را می‌گیرد و لیسانس زبان. همسرش نیز در تهران مکانیک هواپیما خوانده است. اما: «همسرم همیشه خودش را دیپلم می‌دانست و به دلیل علاقه به کشاورزی و داشتن زمین در روستا‌های قوچان، در همین شهر ماندگار شد. من هم از سال ۱۳۵۰، ۱۸ سال در قوچان دبیر زبان انگلیسی بودم و شاگردان بسیار باهوشی داشتم که بیشتر آن‌ها دکتر و مهندس شدند و باعث افتخار من.»

هیجانش اوج می‌گیرد و می‌گوید: با عشق به دانش‌آموزانم درس می‌دادم. چندی پیش دخترم می‌گفت یادت است گرامافون را به کلاس می‌بردی و برای بچه‌ها مکالمه زبان پخش می‌کردی تا تلفظشان خوب شود.

او ادامه می‌دهد من، چون لیسانس تاریخ ادبیات انگلیسی داشتم و معلمی نخوانده بودم، بنابراین بیشتر می‌خواندیم و ترجمه می‌کردیم و انشا داشتیم.  

ولی بعد‌ها از طرف وزارت‌خانه شیوه‌ای به نام «روش مستقیم» آمد که ما با شرکت در کلاس‌های کارآموزی آن را یاد گرفتیم و به دانش‌آموزان هم یاد دادیم. در این روش شکل نشان می‌دادیم و ترجمه صرف نبود.

دوباره یاد دانش‌آموزانش می‌افتد و می‌گوید همه آن‌ها را دوست دارد و آن‌ها نیز به او علاقه داشتند. دلیلش هم برمی‌گردد به اینکه: در کارم خیلی جدی بودم. من خارج از برنامه با آن‌ها کار می‌کردم و بیشتر از کتاب. تنها تنبیه من بیرون‌انداختن از کلاس بود.

یادم است کلاس چهارمی‌های من، نودنفر بودند. کلاس شلوغی بود ولی من آرامشان می‌کردم و دوست نداشتم هیچ سروصدایی در کلاس باشد. می‌خندد و تعریف می‌کند: تنها تنبیه من بیرون‌انداختن از کلاس بود.

اگر هم بیرون نمی‌رفتند از مبصر کلاس می‌خواستم که ناظم را صدا کند و ناظم دانش‌آموز بی‌نظم را بیرون بیاندازد. می‌گفتم بعد از من کسی کلاس نیاید. البته به بچه‌ها جریمه هم می‌دادم. صفر هم زیاد می‌دادم.

 

صفری که دادم، سیلی که آمد

 

دیوارهای خانه‌مان را سیل برد!

حرف از جریمه که می‌شود، خاطره‌ای را درباره یکی از دانش‌آموزانش که هنوز هم با او رفت و آمد دارد، به یاد می‌آورد: یک‌بار درس بلد نبود. از او پرسیدم چرا درست را نخواندی و بهانه‌ای آورد. من هم صفر گنده‌ای به او دادم.

البته دلم خیلی برایش سوخت؛ بنابراین دوباره از او چندلغت پرسیدم و ده دادم. اما این را بگویم که این دانش‌آموز بعد‌ها برای من چه کار بزرگی انجام داد. آن‌قدر که مرا دوست داشت و مهربان بود.

سال ۵۳ سیل وحشتناکی در قوچان آمد. تولد پسرم بود و کیک پخته بودم. خانه‌ای ویلایی داشتیم. یادم است پدرم از مشهد با ماشین خود به قوچان آمده بود. سیل شدت گرفت و ناگهان دیوار‌های خانه‌مان را سیل برد؛ به طوری که از داخل می‌توانستیم بیرون را ببینیم. سیل خودروی پدرم را نیز برد.

این شد که با خراب‌شدن خانه ما، مدارس تعطیل شد و ما هم مدتی به مشهد آمدیم. اما با بهترشدن اوضاع قوچان، دوباره برگشتیم و مجبور شدیم در پایین شهر تا زمانی که خانه‌مان را بسازیم، خانه‌ای اجاره کنیم. اما همین دختری که زمانی از من صفر گرفته و حالا دیپلمش را گرفته بود و دیگری احتیاجی به من نداشت، چندبار به دیدنم آمد و وضعیت ما را دید.

دید که چقدر راه من به مدرسه درور شده است؛ بنابراین یک روز به من گفت خانم رحیمی ما خانه‌مان را ساخته‌ایم، اگر دوست دارید مدتی را در خانه ما بگذرانید. ما هم رفتیم و مدتی آنجا زندگی کردیم. فرزندانم تعریف می‌کردند که این دختر در زمانی که من مدرسه بودم، چطور هوای آن‌ها را داشته و خانه را جمع و جور می‌کرده است.

این خاطره را که تعریف می‌کند دوباره با هیجان می‌گوید: از این اتفاق‌ها در زندگی من فراوان روی داده است و عشق دانش‌آموزانم را به خودم بار‌ها دیده‌ام و موفقیت‌هایشان. همه این‌ها باعث می‌شود که همیشه بگویم، عاقبت بخیر شده‌ام.

 

هیچگاه از حقم نمیگذرم

مدتی است که یکی از همسایه‌های نزدیک خانم رحیمی با تغییر غیر قانونی سند ملکی منزلش به تجاری، موجب آزار و اذیت او شده است و به‌دنبال راهی است تا این دبیر بازنشسته را مجبور به فروش منزلش کند. خانم رحیمی دراین باره می‌گوید: همیشه باید هر کاری را تا انتهای آن انجام دهم.

همانقدر که صفای آن دانش‌آموزم را که زمانی خانه‌شان را در اختیارم گذاشت، با دنیا عوض نمی‌کنم، هیچ‌گاه حاضر نیستم از حق خودم بگذرم و زیر بار حرف زور بروم و پیگیر شکایت‌هایم تا رسیدن به این نتیجه هستم. 

همسرم را میلیونر کردم

 دبیر بازنشسته زبان، قناعت را اصل کاری خود در زندگی قرار داده است. می‌گوید: بدون حساب و کتاب خرج نمی‌کنم. ولی سعی می‌کنم غذای سالم بخورم و زندگی سالمی داشته باشم. می‌خندد و ادامه می‌دهد: همسرم را با همین شیوه زندگی، میلیونر و مولتی میلیونر کردم.

چون حساب‌ها دستم بود. بسیاری از وسایل منزلش بسیار قدیمی است و دلیلی برای دورانداختن یا تعویض آن‌ها نداشته است. از جمله یک بوفه چوبی دست‌ساز زیبا که به دست پدر همسرش درست شده است. حالا این وسایل زیبا، خود به وسایلی باارزش و عتیقه تبدیل شده‌اند.

 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44